به گزارش خبرنگار، دیگر چیزی برای چیدن نمانده بود اما کودکان در لابهلای بوتهها آخرین خوشههای انگور را با ذوق و شوق پیدا میکردند و میچیدند؛ کمی آنطرفتر «ابو نجم» به هوای کودکان و خانوادههایی که از بین بوتههای انگور فقط سرشان پیدا بود در مزرعه خود مشغول چیدن خیار چنبر بود، اسمش عبدالله است اما اطرافیان او را «ابو نجم» صدا میکردند؛ تمام دارایی ابو نجم همین زمین است و چند نخلی که دورتادور مزرعه را گرفتهاند.
وی میگوید: کمبود آب محصول ما را نصف کرده و خیلی از محصولات ما از بین رفته است؛ مقدار کمی هم که از آنها میماند مجبوریم زیر قیمت بفروشیم.
قامت ابونجم در کشاورزی خمشده است، قصه زندگی را میتوان از پشت چینوچروکهای سالخوردگی فهمید، شاید میداند زیر کدام بوته ممکن است خیار چنبر باشد تا آن را بچیدند، وی دشداشه خود را تا نیمه جمع کرده و هر خیاری که میچیند را داخل آن میگذارد اما مزرعه ابونجم پربار نیست و این را میتوان از ترکهای بزرگی که بر روی زمین خشک نقش بسته و از پربار نبودن بوتههای خیار چنبر فهمید.
از ابو نجم سؤال میکنم در این زمین چه چیزی میکارد؟ پاسخ میدهد: خیار چنبر و حبوبات، کشت برنج را که ممنوع کردند دیگر چیزی برای ما نمانده نه حقوقی داریم و نه محل درآمدی.
وی میافزاید: نخلهای ما از بین رفته است و دیگر محصول سابق خود را ندارد، برخی نخل داران چون از پیگیری برای آب نخلهای خود و مراقبت از آنها خسته شدهاند نخلهای خود را فروختهاند.
این کشاورز بیان میکند: زمستان پیاز کاشتم اما هیچ سودی نکردم و مجبور شدم با کیلویی ۵۰۰ تومان بفروشم اما این قیمت فروش حتی هزینه کاشت من را جبران نکرد، سیبزمینی که کاشتم کاملاً از بین رفت و ضرر زیادی به من رساند.
ابو نجم از من سؤال میکند خبر نداری دولت خسارت کشاورزان را کی میدهد؟ سؤال ابونجم پیرمردی که زندگی خانواده ۶ نفره را فقط و فقط از طریق کشاورزی تأمین میکند مانند درد بیدرمانی میماند که حالا حالاها باید دنبال داروی شفابخشش بگردیم.
امیدواری ابو نجم به پرداخت خسارت توسط دولت را خراب نکردم فقط به این جمله اکتفا کردم ” إنشالله میدهد” و ابو نجم مصرانه سؤالش را تکرار میکند ” صدگ بویه” یعنی راست میگی دخترم.
منبع:فارس